جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد
شین میم شین شین میم شین

فروغ فرخزاد (1313 ـ 1345) (1934 ـ 1966)  

خاطرات

 شین میم شین

  

·      باز در چهره خاموش خیال

·      خنده زد چشم گناه آموزت

 

·      باز من ماندم و در غربت دل

·      حسرت بوسه هستی سوزت

 

*****

·      باز من ماندم و یک مشت هوس

·      باز من ماندم و یک مشت امید

 

·      یاد آن پرتو سوزنده عشق

·      که ز چشمت به دل من تابید

 

*****

·      باز در خلوت من دست خیال

·      صورت شاد تو را نقش نمود

 

·      بر لبانت هوس مستی ریخت

·      در نگاهت عطش طوفان بود

 

*****

·      یاد آن شب که تو را دیدم و گفت

·      دل من با دلت افسانه عشق

 

·      چشم من دید در آن چشم سیاه

·      نگهی تشنه و دیوانه عشق

 

*****

·      یاد آن بوسه که هنگام وداع

·      بر لبم شعله حسرت افروخت

 

·      یاد آن خنده بیرنگ و خموش

·      که سراپای وجودم را سوخت

 

*****

·      رفتی و در دل من ماند به جای

·      عشقی آلوده به نومیدی و درد

 

·      نگهی گمشده در پرده اشک

·      حسرتی یخ زده در خنده سرد

 

*****

·      آه اگر باز به سویم آیی

·      دیگر از کف ندهم آسانت

 

·      ترسم این شعله سوزنده عشق

·      آخر آتش فکند بر جانت  

 

تحلیل

خاطرات

 

حکم اول

·       باز در چهره خاموش خیال

·       خنده زد چشم گناه آموزت

 

·       باز من ماندم و در غربت دل

·       حسرت بوسه هستی سوزت

 

·      مفاهیم اصلی فروغ در این دو بیت، یعنی غربت و گناه مفاهیمی آشنا هستند و در سرتاسر میراث معنوی فروغ حضور خواهند داشت.

 

1

مقوله غربت

 

·      مقوله «غربت» انعکاس بی کسی، بی پناهی و تنهائی افراد همبود در ضمیر خروشان شاعر است.

·      مقوله «غربت» بیانگر بیگانگی همبود از خویشتن خویش است.

·      مقوله «غربت» حاکی از تهی گشتن همبود از محتوای ماهوی خویش است.

·      مقوله «غربت» حاکی از تبدیل جامعه به جنگل است.

·      برای اینکه تنها در جنگل است که سکنه آن ـ هر کدام ـ به حال خود رها شده اند و کسی نگران وضع و حال کسی دیگر نیست.

 

2

مقوله گناه

 

·      مقوله «گناه» انعکاس تسلط خرافه بر خرد است، برای حفظ و تداوم جنگلیت جامعه.

·      برای حفظ و تحکیم جامعه مبتنی بر نابرابری، استثمار و ستم به افیون مذهب نیاز بی چون و چرا هست.

·      غربت و گناه، طبقات و مذهب، بیگانگی اجتماعی و از خودبیگانگی فردی ـ همواره ـ دست در دست یکدیگر می روند.

·      مذهب اعضای گسیخته جنگل جامعه را به جامعه پیوند می دهد.

·      مذهب وسیله ای برای تداوم وضع موجود، برای توجیه و تعدیل تضادهای سوزان اجتماعی و برای تحمل پذیر ساختن تحمل ناپذیری ها ست.

·      مذهب مائده ای آسمانی برای اقلیت حاکم و افیونزهری زمینی برای توده ها ست.

 

*****

·      مقوله «گناه» در شعر فروغ ـ به احتمال قوی، هنوز ناآگاهانه ـ نشانگر ستم معنوی بر توده ها ست.

·      این همان مقوله نفرین شده ای است که حتی جرعه آب را در حلقوم خلق به زهر تبدیل می کند.

·      توده تحت سیطره مقوله «گناه» باید چندین بار تأمل کند که آیا لقمه ای که از گلویش پائین می فرستد، واقعا حلال است و یا حرام؟

·      آیا خمس و زکات و بهره ارباب و صد کوفت و زهرمار دیگر آن داده شده است و یا نه.

·      توده باید برای هر خطای غریزی ـ طبیعی ـ انسانی دچار عذاب شود، صد بار از کرده غریزی خود پشیمان شود.

·      لذت گذرای جنسی باید بر او حرام شود و از دماغش بیرون آید.

·      گناه بد ترین وبال گردن توده ها ست.

·      جنگل جامعه طبقاتی بر دیالک تیک غربت و گناه، بر دیالک تیک وجود وارونه و شعور وارونه، بر دیالک تیک استثمارمادی و استثمار معنوی بنا شده است.

 

حکم دوم

·       باز من ماندم و یک مشت هوس

·       باز من ماندم و یک مشت امید

 

·       یاد آن پرتو سوزنده عشق

·       که ز چشمت به دل من تابید

 

·      شعر فروغ آئینه تمام نمای جامعه طبقاتی قرون وسطائی است.

·      هنرمند اصیل ـ اغلب بطور ناخودآگاه ـ جامعه را در آئینه زلال ضمیر خویش منعکس می کند.

·      جامعه ای که در آن اقلیتی معدود غرق لذت است و اکثریتی عظیم با ساده ترین نیازهای غریزی خویش تنها مانده است و به بازسازی ذهنی لذتی گذرا دل خوش می کند و ـ به یاوه ـ آن را امید می نامد.

·      امیدواره ای سست و بی بنیاد!

 

حکم سوم

·       باز در خلوت من دست خیال

·       صورت شاد تو را نقش نمود

 

·       بر لبانت هوس مستی ریخت

·       در نگاهت عطش طوفان بود

 

·      در این دو بیت، روز و روزگار توده ها نقش می بندد.

·      توده های مولد و زحمتکش اگر نان به سفره ندارند، فانتزی لایزالی دارند.

·      اگر یار واقعی ـ عینی در دسترس نیست، چه باک!

·      دست توانای خیال صورت او را نقش خواهد زد و حتی گرد جادوئی شادی بر آن خواهد فشاند و بر لبان یار خیالی هوس مستی خواهد ریخت و در نگاهش طوفان بپا خواهد کرد.

·      برای توده های مولد و زحمتکش نیز همه چیز امکان پذیر است، اما فقط در عالم خیال، به شرط یافتن کنجی دنج برای تخیل بی لگام و بی پروا.

 

حکم چهارم

·       یاد آن شب که تو را دیدم و گفت

·       دل من با دلت افسانه عشق

 

·       چشم من دید در آن چشم سیاه

·       نگهی تشنه و دیوانه عشق

 

·      مرور ذهنی لحظه های واقعی لذت، برای تداوم بخشیدن خیالی بدانها، با تحریف قضایا، با عشق نامیدن هوس، با انباشتن نگاه از عطش کاذب عشق.

·      فروغ هنوز قادر به مرزبندی میان عشق و هوس نباید باشد.

·      با بلوغ شعور فروغ، فرم شعر او منفجر خواهد شد.

·      محتوای معنوی نوین را فرم نوینی لازم خواهد آمد.

 

حکم پنجم

·       یاد آن بوسه که هنگام وداع

·       بر لبم شعله حسرت افروخت

 

·       یاد آن خنده بیرنگ و خموش

·       که سراپای وجودم را سوخت

 

·      اگر واقعیت در این دو بیت، انعکاس راستین یافته باشد، می توان به غول آسائی نیاز عاطفی ـ غریزی انسانی هفده ساله پی برد.

·      نیازی که از دره عمیق تنهائی میان فرد و همبود حکایت می کند.

·      چنین جامعه ای فقط به درد تخریب و نوسازی می خورد و لاغیر.

 

حکم ششم

·       رفتی و در دل من ماند به جای

·       عشقی آلوده به نومیدی و درد

 

·       نگهی گمشده در پرده اشک

·       حسرتی یخ زده در خنده سرد

 

·      دوباره سر و کله مقوله سرسخت «حسرت» پیدا می شود و نیازهای عاطفی ژرف غول هفده ساله را منعکس می کند.

·      جامعه طبقاتی فقط عرصه محرومیت های مادی نیست.

·      در این جامعه محرومیت مادی و معنوی دست در دست یکدیگر می روند.

·      کسانی که برای حفظ و بقای جامعه طبقاتی، رفاه نسبی مادی را به رخ خلق می کشند، باید دوبار بیندیشند.

·      عطش معنوی انسان ها را جامعه طبقاتی هرگز نمی تواند فرو نشاند.

 

حکم هفتم

·       آه اگر باز به سویم آیی

·       دیگر از کف ندهم آسانت

 

·       ترسم این شعله سوزنده عشق

·       آخر آتش فکند بر جانت

 

·      این دوبیت فروغ بیانگر خلأ معنوی عظیم شاعر است.

·      شاعر خردسال از تنهائی لبریز است و نجات از تنهائی را در غیر می جوید و درد همین جا ست.

·      بیگانه ناجی خود تنهاتر از فروغ است.

·      ناجی بیگانه ـ چه بسا و بی تردید ـ از قوه تخیل بیکرانه فروغ محروم است.

·      بیگانه ناجی ترحم انگیزتر از دخترک چشم به راه نجات است.

·      و فروغ هنوز به این حقیقت امر واقف نیست.

 پایان


November 1st, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان